مامان بزرگم میگفت که توی عالم زر،هر آدمی،توی یه صفِ موازی با نیمهی گمشده اش خلق میشه.بعد از خلقت از پشت درب عالم زر،باید به سمت دنیا،سقوط آزاد داشته باشن.اگه خوش شانس باشن؛هر دوتاشون تقرییا توی یه مکان و یه زمان به زمین برخورد میکنن و توی دنیا،میتونن خیلی راحت تر،همدیگه رو پیدا کنن.اما بدشناسی اونجاست که توی سقوط آزاد،یکیشون زودتر یه جای دیگه بیفته و یا یکیشون زودتر به زمین برسه و هرچقدر این فاصلهی برخورد بیشتر شه؛اختلاف سنی شون بیشتر میشه...اینجوری میشه که خیلیها،با آدم اشتباهی زندگی میکنن و همهی عمر زجر میکشن...این تلخ ترین و حقیقی ترین داستانی بود که از مادربزرگم شنیدم...گاهی اوقات با خودم فکر میکنم که،اون چشمها،نیمهی گم شدهی من بود که در فاصلهی زمانی و مکانی خیلی زیادی نسبت به من،با زمین برخورد کرد و میدونم دیگه هیچ راه و امیدی برای رسیدن بهش نیست...تنها دلخوشی و امید من،تماشای عکسای چشماشه...
معامله به قصد فرار از دین بازدید : 323
يکشنبه 19 مهر 1399 زمان : 0:38